"انسانهای خندان و شاد به خداوند شبیهترند!"
پست های پرطرفدار ۷ روز گذشته
آخرین به روز رسانی دوستان
-
پایان قرن - سلام امروز 16 اسفند 1399 هست .. داره سال 1399 به پایان میرسه و من در انتهای یک قرن قراردارم و ورود به قرن جدید را داریم تجربه میکنیم ( قرن 1400) پایان قرن ...۳ سال قبل
-
با پشتیبانی Blogger.
به دلیل مسدود شدن سرور Blog*Spot گوگل توسط جمهوری اسلامی!! مجبور به تغییر سرور شدیم، برای مشاهده جدیدترین پستها به آدرس زیر مراجعه کنید
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.
زیباترین آواز
کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی مینشست صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین میپیچید.
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ از کائنات گله داشت.کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت، نازیباییها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمیشود . کلاغ غمگینانه گفت:"کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی میزدود و بالهایش را میبست تا دیگر آواز نخواند."
خدا گفت:"صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست. فرشتهها با صدای تو به وجد میآیند. سیاه کوچکم! بخوان! فرشتهها منتظر هستند." و کلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت:"سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن مینویسند و تو این چنین زیباییات را بنویس و اگر نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمانم دریغ نکن." و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت:"بخوان! برای من بخوان. این منم که دوستت دارم سیاهیات را و خواندنت را."
و کلاغ خواند. این بار اما عاشقانه ترین آوازش را، خدا گوش داد، لذت برد و جهان زیبا شد.
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ از کائنات گله داشت.کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت، نازیباییها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمیشود . کلاغ غمگینانه گفت:"کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی میزدود و بالهایش را میبست تا دیگر آواز نخواند."
خدا گفت:"صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست. فرشتهها با صدای تو به وجد میآیند. سیاه کوچکم! بخوان! فرشتهها منتظر هستند." و کلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت:"سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن مینویسند و تو این چنین زیباییات را بنویس و اگر نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمانم دریغ نکن." و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت:"بخوان! برای من بخوان. این منم که دوستت دارم سیاهیات را و خواندنت را."
و کلاغ خواند. این بار اما عاشقانه ترین آوازش را، خدا گوش داد، لذت برد و جهان زیبا شد.
|
|
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
به دلیل مسدود شدن سرور Blog*Spot گوگل توسط جمهوری اسلامی!! مجبور به تغییر سرور شدیم، برای مشاهده جدیدترین پستها به آدرس زیر مراجعه کنید
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.
2 نظرات:
slam arsh man mohammadam...
mikhastam begam adreseto avaz kon filter shode va in ke man toro link kardam age mishe to ham mano link kon
manam mohtavaye vebam ro avaz kardam ejtemaish kardam inam adreseshe:
http://www21.vcp.com
mamnon khoda hafez....
مرسی جالب بود