"انسانهای خندان و شاد به خداوند شبیهترند!"
پست های پرطرفدار ۷ روز گذشته
-
وقتی صحنه زیبایی می بینی و از دیدن آن لذت می بری به خودت تبریک بگو. چرا که به غیر از صحنه زیبا ، چشمانی زیبابین و دلی زیبایی شناس نیز در ای...
آخرین به روز رسانی دوستان
-
پایان قرن - سلام امروز 16 اسفند 1399 هست .. داره سال 1399 به پایان میرسه و من در انتهای یک قرن قراردارم و ورود به قرن جدید را داریم تجربه میکنیم ( قرن 1400) پایان قرن ...۳ سال قبل
-
با پشتیبانی Blogger.
به دلیل مسدود شدن سرور Blog*Spot گوگل توسط جمهوری اسلامی!! مجبور به تغییر سرور شدیم، برای مشاهده جدیدترین پستها به آدرس زیر مراجعه کنید
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.
سلام خدمت دوستان خوب "نشاط زندگی"
سلام، حالتون چطوره دوستان؟ آرزو میکنم در این آب و هوای عالی، در روزهای زیبای مانده به عید و سال تحویل، شاد و پرانرژی و تندرست باشید.
از همین الان میشه فهمید که چه سال قشنگی پیش رو داریم... به به بیصبرانه منتظرشم! :)
دوستان خوبم به دلیل مسدود شدن سرور Blog*Spot گوگل توسط جمهوری اسلامی!!!! مجبور شدیم سرورمان را عوض کنیم.
آدرس جدید وبلاگ ما
از همین الان میشه فهمید که چه سال قشنگی پیش رو داریم... به به بیصبرانه منتظرشم! :)
دوستان خوبم به دلیل مسدود شدن سرور Blog*Spot گوگل توسط جمهوری اسلامی!!!! مجبور شدیم سرورمان را عوض کنیم.
آدرس جدید وبلاگ ما
خودکفا شدیما!!! :)))))))
با اجازه شما یه تغییر کوچولویی هم در اسم وبلاگ صورت گرفت.
مطالب سایت در این آدرس دیگر به روز نخواهد شد.
دوستانی که ما را لینک کردهاند، تقاضا دارم آدرس و نام لینک ما را به آدرس بالا و نام "لبخند زندگی" تغییر دهند.
لینکهای دوستان به آدرس جدید منتقل شده است. :)
مطالب سایت در این آدرس دیگر به روز نخواهد شد.
دوستانی که ما را لینک کردهاند، تقاضا دارم آدرس و نام لینک ما را به آدرس بالا و نام "لبخند زندگی" تغییر دهند.
لینکهای دوستان به آدرس جدید منتقل شده است. :)
همیشه پر از عشق باشید. :)
راستی!، لبخند فراموش نشه! ;)
زیباترین آواز
کلاغ لکه ننگی بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستی و صدای ناهموار و ناموزونش خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی مینشست صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین میپیچید.
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ از کائنات گله داشت.کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت، نازیباییها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمیشود . کلاغ غمگینانه گفت:"کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی میزدود و بالهایش را میبست تا دیگر آواز نخواند."
خدا گفت:"صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست. فرشتهها با صدای تو به وجد میآیند. سیاه کوچکم! بخوان! فرشتهها منتظر هستند." و کلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت:"سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن مینویسند و تو این چنین زیباییات را بنویس و اگر نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمانم دریغ نکن." و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت:"بخوان! برای من بخوان. این منم که دوستت دارم سیاهیات را و خواندنت را."
و کلاغ خواند. این بار اما عاشقانه ترین آوازش را، خدا گوش داد، لذت برد و جهان زیبا شد.
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. کلاغ از کائنات گله داشت.کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت، نازیباییها تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتی است که هرگز او را شامل نمیشود . کلاغ غمگینانه گفت:"کاش خداوند این لکه سیاه را از هستی میزدود و بالهایش را میبست تا دیگر آواز نخواند."
خدا گفت:"صدایت ترنمی است که هر گوشی آن را بلد نیست. فرشتهها با صدای تو به وجد میآیند. سیاه کوچکم! بخوان! فرشتهها منتظر هستند." و کلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت:"سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن مینویسند و تو این چنین زیباییات را بنویس و اگر نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمانم دریغ نکن." و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت:"بخوان! برای من بخوان. این منم که دوستت دارم سیاهیات را و خواندنت را."
و کلاغ خواند. این بار اما عاشقانه ترین آوازش را، خدا گوش داد، لذت برد و جهان زیبا شد.
|
|
پادشاه سرزمین وجود خود باش!
یکی از شاگردان شیوانا فردی بسیار تمیز و مرتب بود. لباس هایش بسیار تمیز و بدون چین و چروک بود و کفش هایش همیشه از تازگی برق می زد. یک روز شیوانا با تعجب دید که این شاگرد فوق العاده تمیز دارد روی کفش های خود خاک میریزد تا برق آنها را از بین ببرد و لباس هایش را به هم می ریزد تا شکل و ظاهری ژولیده و به هم ریخته پیدا کند.
شیوانا با تعجب نزدیک او رفت و پرسید:" چه می کنی؟ از تو بعید است که این بلا را بر سر لباس و کفش و ظاهر خود بیاوری؟"
شاگرد با نگاه شرم زده گفت:" امروز در بازار راه می رفتم، چند نفر از رهگذران با صدای بلند در حالی که مرا مسخره می کردند گفتند این آدم را نگاه کنید که شاگرد معمولی مدرسه شیوانا بیشتر نیست اما مثل پادشاهان لباس می پوشد و مواظب تمیزی لباس و جامه خود است. به همین دلیل تصمیم گرفتم شکل ظاهر خودم را شبیه بقیه کثیف و به هم ریخته سازم تا دیگر کسی چنین حرفی به من نزند!"
شیوانا با لبخند گفت:" تو چرا به آنها نگفتی که در واقع یک پادشاه و سلطان گرانقدر و بی نظیر هستی که برای مدتی افتخار دادی و به مدرسه شیوانا آمده ای."
شاگرد جوان با حیرت گفت:" من پادشاه کجا هستم!؟"
شیوانا پاسخ داد:" تو پادشاه و حاکم سرزمین وجود خودت هستی. می توانی بر بدن و روح و ذهن خودت حکم برانی و آن را همان گونه گه می پسندی آرایش کنی و رشد دهی. هیچ قریبه ای نمی تواند بدون اجازه تو ای جناب سلطان، به ذهن و روان تو وارد شود. چگونه یک پادشاه بزرگ مثل تو به آن رهگذرهای ساده اندیش اجازه داده است بی اجازه وارد ذهنش شوند و آرامش او را برهم زنند؟ برخیز و سریع بدون آنکه کسی متوجه شود دوباره بهترین و تمیزترین جامه ای که در توان داری بر اندام این پادشاه بی رقیب بیارای و با افتخار به زیباترین شکلی که در توان داری در کوی و برزن قدر گذار. مدرسه شیوانا به داشتن این گونه شاگردان است که افتخار می کند و به خود می بالد."
|
|
در جادهی ناهموار زندگی، سریع رفتن خطرناک است.
اما همیشه نمیتوان آهسته حرکت کرد!
گاهی اگر تند بروی نمیتوانی از زیبایی درختان اطراف لذت ببری اما با این حال دیدن آسمان، وقتی تند میروی هم امکانپذیر است.
گاهی کند رفتن خطرناک میشود وقتی جانی در خطر باشد! گاهی تند رفتن خطرناک است جانی به خطر خواهد افتاد...
در بزرگراه زندگی به سرعت برو اما به هنگام...
به موقع دویدن را فراگیر
به موقع ایستادن را نیز
اما همیشه نمیتوان آهسته حرکت کرد!
گاهی اگر تند بروی نمیتوانی از زیبایی درختان اطراف لذت ببری اما با این حال دیدن آسمان، وقتی تند میروی هم امکانپذیر است.
گاهی کند رفتن خطرناک میشود وقتی جانی در خطر باشد! گاهی تند رفتن خطرناک است جانی به خطر خواهد افتاد...
در بزرگراه زندگی به سرعت برو اما به هنگام...
به موقع دویدن را فراگیر
به موقع ایستادن را نیز
|
|
دنیا رخ نمیدهد، پاسخ میدهد
بعد از باران و برف شدیدی که بارید، برای چند روز هوا کاملا صاف و آفتابی شد، اما آفتاب کم رمق زمستانی نمیتوانست برفهای سرد و یخ زده را آب کند. و تا نور خورشید میخواست بخشی از این برف و یخ را آب کند، دوباره هوا تاریک میشد و یخها آب شده، مجددا یخ میبستند. سرما در بیرون غار بیداد میکرد،اما مانع از آن نمیشد که خدامراد از غار بیرون نرود. او هر روز صبح زود کفش و کلاه میکرد و همراه تعدادی از جوانان گروه بیرون میرفت و بعد از ساعتی با مقداری خوراکی برمیگشت. حوضچه مصنوعی که خدامراد از سال گذشته در انتهای غار درست کرده بود پر از ماهی زنده بود و به عنوان یک منبع غذایی زنده و تازه همه را سرحال نگه داشته بود.
آن روز بعد از اینکه به غار بازگشتیم متوجه شدم که خدامراد در گوشهای از غار کیسهای را که به سر چوبی فرو رفته در شکاف دیوار بسته بود، پایین آورد و از داخل آن مقداری گیاهان صحرایی خشک شده را جدا کرد تا با آن برای اعضای گروه جوشانده و دمنوش گیاهی درست کند. خیلی کنجکاو بودم تا بدانم این گیاهان صحرایی چی هستند. وقتی خودم را به نزدیکی خدامراد رساندم متوجه شدم تعداد کیسههایی که به چوبها آویزان است زیاد است و هر کدام از آنها گیاهی خاص را دربردارم.
کنار خدامراد نشستم و راجع به گیاهی که داشت داخل کتری فلزی بزرگ میریخت پرسیدم. خدامراد با تبسم گفت: "مخلوطی است از گیاه گزنه و تخم سرو کوهی و برگ تمشک و آویشن در طول سال اینها را جمع کردم و خشک کردم و داخل این کیسهها ریختم، تا هر روز بتوانیم سیستم ایمنی بدنمان را قوی نگه داریم و سمزدایی لازم از بدن را انجام دهیم. اگر بتوانیم به بدن در دفع سموم کمک کنیم و نگذاریم سیستم ایمنی ضعیف شود خود بدن بیماریهای خودش را شفا خواهد داد. مگر نه اینکه پذشکان هم آخر کار بدن را به حال خودش وامیگذارند تا خودش را شفا دهد. این جوشاندههای گیاهی هم بدن را برای بهسازی و ترمیم خودش کمک میکنند. اگر بتوانی هر روز بخشی از خاصیت گیاهان اطراف زندگی خودت را یاد بگیری مطمئن باش بسیاری مواقع میتوانی درمان بسیاری از دردها را در میان همین گیاهان پیدا کنی".
در این لحظه خدامراد جملهای گفت که آن لحظه درست نفهمیدم، او گفت: "دنیا برای ما اتفاق نمیافتد. بلکه دنیا به ما پاسخ میدهد. چه بسا دوای بسیاری از دردهای لاعلاج همین چند قدمی ما به صورت یک گیاه صحرایی یا برگ یک درخت موجود باشد. اما کار دنیا اینطوری نیست که به طور اتفاقی این دوا را در اختیار بدن بیمار ما قرار دهد. بلکه باید کاری انجام دهیم، عملی از ما سر بزند که در پاسخ به این عمل دنیا رازهای خودش را برای ما آشکار سازد. این که هر یک از این گیاهان صحرایی به چه دردی میخورند دانشی نیست که اتفاقی به دست آمده باشد. در طی قرنها انسانهای حواس جمع و هشیار آنها را روی خود و اطرافیانشان آزمودهاند و پاسخ این داروها را در بهبود بیماریها ثبت کردهاند. اگر در طول این همه قرن کسی سراغ گیاهی خاص نرفته باشد حوصله دنیا سر نمیرود. باز هم منتظر میماند تا کسی عملی یا کاری انجام دهد که دنیا را به پاسخ وادارد. هیچ چیزی در اطراف ما رخ نمیدهد. هر چه هست پاسخ است و جواب! فقط کافی است شنونده و در واقع پاسخگیر خوبی باشیم."
برای دقیقهای ساکت ماندم تا بتوانم جملات مناسبی پیدا کنم. سپس به سمت اعضای گروه برگشتم و در حالی که شوق دانستن را در نگاهشان به خوبی احساس میکردم گفتم: "خدامراد گفت که این همه اتفاق که لحظهبهلحظه در اطرافمان رخ میدهد، فقط واکنش و پاسخ دنیا به رفتارها و کنشهای ماست. برعکس آنچه تصور میکنیم دنیا اتفاقی به ما واکنش نشان نمیدهد، بلکه دارد به ما پاسخ کنشها و اعمال ما را برمیگرداند. به نظرم خدامراد میخواهد بگوید که اگر رفتار دنیا نسبت به خودمان را نمیپسندیم و اگر اتفاقات دنیا باب طبعمان نیست، کافی است کنش و رفتار و عمل خودمان در قبال کاینات عوض کنیم. پاسخ دنیا هم متناظر با آن عوض میشود."
من ساکت شده و همراه بقیه به خدامراد خیره شدم. منتظر بودم تا او سخن را ادامه دهد. اما خدامراد ساکت و آرام مشغول نوشیدن دمنوش گیاهی خود بود.
بعد از چند لحظه سکوت یکی از حاضران پرسید: "گزنه چه پاسخی به ما میدهد؟"
خدامراد با تبسم گفت: "برای سرماخوردگی خوب است. برای مشکلات کم خونی مفید است. در درمان عفونتهای مجاری ادراری به درد میخورد و سرشار از مواد معدنی و مغذی است."
سپس خدامراد به پیرمردی که جلوی اجاق نشسته بود و با اشتیاق به خدامراد نگاه میکرد، گفت: "در کاهش قند خون هم بسیار کارساز است."
پسر جوانی که با اشتیاق به لیوان خود نگاه میکرد گفت: "حتما چون میگزد کسی نزدیکش نمیشود! ولی خوب آدم مجبور نیست با دست خالی برگهای آن را بچیند. میتواند از دستکش کمک بگیرد. کافی است شیوهی عمل سبزیچینی خودمان را عوض کنیم. دنیایی از خاصیت به سمتمان سرازیر میشود."
خدامراد صحبتهای جوان را ادامه داد و گفت: "دقیقا این دوست ما به نکتهی مهمی اشاره کردند. به محض تغییر سبک زندگی و شیوه رفتاری ما با دنیا و موجودات دنیا، پاسخهایی که میگیرم هم فرق خواهند کرد. اگر میبینید در زندگی همه با ما سر جنگ دارند و هیچ کس با ما دوست نیست، نباید بلافاصله نتیجه بگیریم که زندگی با ما دشمن شده است و شانسی برای یک زندگی آرام هرگز نصیبمان نخواهد شد. کافی است نوع کنشها و اعمال و عادتهای رفتاریمان را تغییر دهیم. خواهید دید که اتفاقات دنیا به شکلی دیگر رخ میدهند و دیگر خبری از رخ دادن اتفاقات نامطلوب قبلی نیست."
پسر جوانی که کلاه قرمز رنگی به سر داشت و خودش را در یک پتوی کلفت پیچیده بود و مشخص بود که سرما خورده است با خنده گفت: "یاد این دستگاههای خودکار فروش خوردنی در فروشگاههای بزرگ افتادم. وقتی داخل دستگاه پول میاندازی بسته به دکمهای که فشار میدهی محصولی متناظر با آن دکمه نصیبت میشود. اگر دکمه بیسکویت را بزنی هرگز نوشابه تحویل نمیگیری مگر اینکه دستگاه خراب باشد. اما دستگاه دنیا گمان نکنم خراب باشد. پس اگر الان من سرما خوردهام و به این روز افتادهام باید دکمه سرماخودن را فشار داده باشم."
همه با این جمله به خنده افتادند. خدامراد بلافاصله گفت: "چرا که نه؟! شک نکن که عادات تغذیه و تحرک و رفتاری که با بدن خودت داشتهای آن را وادار ساخته تا چنین پاسخی به تو بدهد."
خدامراد گفت: "زمانی برای گذشتن وجود ندارد. اگر صبح شب شود و دوباره شب به صبح تبدیل شود اما در طول این شبانهروز نوع برخورد ما با دنیا عوض نشود و لجوجانه به همان شکل ثابت و خاص قدیمی با زندگی برخورد کنیم زندگی هم جوابهایش عینا مثل قبل خواهد بود. این که میبینیم با گذشت زمان برای خیلیها اوضاع متحول و دگرگون میشود و دنیا دیگر برای خیلیها به صورت قبل نیست و حتی برای بعضی آدمها، اوضاع به کلی عوض میشود، دلیلش فقط این است که به مرور زمان شکل و جنس رفتار و برخورد ما با دنیای اطرافمان عوض میشود و به محض اینکه این اتفاق رخ میدهد پاسخ دنیا نیز بلافاصله با ما عوض میشود.
وقتی دنیا را یک اتفاقکده بدانیم یعنی جایی که اتفاقات بدون دخالت ما آدمها رخ میدهند، در این صورت خود را تسلیم وقایع می کنیم که آنها را خارج از اراده و کنترل خود میپنداریم. اما وقتی دنیا و زندگی را یک پاسخآباد ببینیم در این صورت با اعتمادبهنفس مطمئنیم که برای یافتن جواب مناسب باید الزاما تغییری در یکی از حوزه های فکری یا روانی یا فیزیکی زندگی خود یا در همه آنها ایجاد کنیم. یعنی خیلی خلاصه این که خود را صاحب اختیار زندگی خود میدانیم.
بدیهی است که فقط با این روحیه است که میتوانیم از محدودیتها و قیدها و مرزهای عادی پا فراتر نهیم و برای مسایل زندگیمان دنبال راهحلهای خلاقانه و ابتکاری بگردیم.
باید بپذیریم اتفاقات دنیا اتفاقی نیست و شکل رفتار و سبک زندگی و برخورد ما با دنیا و زندگی در پاسخی که دنیا با اتفاقات خودش به ما میدهد تاثیر مستقیم دارد."
خدامراد ساکت شد و دیگر چیزی نگفت. بعد از مدتی پسری جوان که کنار اجاق نشسته بود و هم نگاهش میکردند ناخودآگاه دستی به موهایش کشید و سعی کرد با انگشتانش آنها را شانه کند. در این هنگام خدامراد با لبخند گفت: "بد نیست بدانید یکی دیگر از خواص جوشانده گزنه براق ساختن مو و جلوگیری از ریزش آن است."
به محض اینکه خدامراد این جمله را گفت، لبخند شادی بر لبان آن پسر جوان نقش بست. انگار فکری به ذهنش رسیده بود!
آن روز بعد از اینکه به غار بازگشتیم متوجه شدم که خدامراد در گوشهای از غار کیسهای را که به سر چوبی فرو رفته در شکاف دیوار بسته بود، پایین آورد و از داخل آن مقداری گیاهان صحرایی خشک شده را جدا کرد تا با آن برای اعضای گروه جوشانده و دمنوش گیاهی درست کند. خیلی کنجکاو بودم تا بدانم این گیاهان صحرایی چی هستند. وقتی خودم را به نزدیکی خدامراد رساندم متوجه شدم تعداد کیسههایی که به چوبها آویزان است زیاد است و هر کدام از آنها گیاهی خاص را دربردارم.
کنار خدامراد نشستم و راجع به گیاهی که داشت داخل کتری فلزی بزرگ میریخت پرسیدم. خدامراد با تبسم گفت: "مخلوطی است از گیاه گزنه و تخم سرو کوهی و برگ تمشک و آویشن در طول سال اینها را جمع کردم و خشک کردم و داخل این کیسهها ریختم، تا هر روز بتوانیم سیستم ایمنی بدنمان را قوی نگه داریم و سمزدایی لازم از بدن را انجام دهیم. اگر بتوانیم به بدن در دفع سموم کمک کنیم و نگذاریم سیستم ایمنی ضعیف شود خود بدن بیماریهای خودش را شفا خواهد داد. مگر نه اینکه پذشکان هم آخر کار بدن را به حال خودش وامیگذارند تا خودش را شفا دهد. این جوشاندههای گیاهی هم بدن را برای بهسازی و ترمیم خودش کمک میکنند. اگر بتوانی هر روز بخشی از خاصیت گیاهان اطراف زندگی خودت را یاد بگیری مطمئن باش بسیاری مواقع میتوانی درمان بسیاری از دردها را در میان همین گیاهان پیدا کنی".
در این لحظه خدامراد جملهای گفت که آن لحظه درست نفهمیدم، او گفت: "دنیا برای ما اتفاق نمیافتد. بلکه دنیا به ما پاسخ میدهد. چه بسا دوای بسیاری از دردهای لاعلاج همین چند قدمی ما به صورت یک گیاه صحرایی یا برگ یک درخت موجود باشد. اما کار دنیا اینطوری نیست که به طور اتفاقی این دوا را در اختیار بدن بیمار ما قرار دهد. بلکه باید کاری انجام دهیم، عملی از ما سر بزند که در پاسخ به این عمل دنیا رازهای خودش را برای ما آشکار سازد. این که هر یک از این گیاهان صحرایی به چه دردی میخورند دانشی نیست که اتفاقی به دست آمده باشد. در طی قرنها انسانهای حواس جمع و هشیار آنها را روی خود و اطرافیانشان آزمودهاند و پاسخ این داروها را در بهبود بیماریها ثبت کردهاند. اگر در طول این همه قرن کسی سراغ گیاهی خاص نرفته باشد حوصله دنیا سر نمیرود. باز هم منتظر میماند تا کسی عملی یا کاری انجام دهد که دنیا را به پاسخ وادارد. هیچ چیزی در اطراف ما رخ نمیدهد. هر چه هست پاسخ است و جواب! فقط کافی است شنونده و در واقع پاسخگیر خوبی باشیم."
هیچ چیزی در اطراف ما رخ نمیدهد. هر چه هست پاسخ است و جواب! فقط کافی است شنونده و در واقع پاسخگیر خوبی باشیم.درست متوجه حرفهای خدامراد نشدم. اما خدامراد دیگر توضیحی نداد. بلکه بلافاصله از جا برخاست و به نزد جمع برگشت. کتری را از آبجوش پر کرد و کنار اجاق گذاشت تا دم بکشد. وقتی دمنوش آماده شد مقداری از آن را در لیوان خود ریخت و از بقیه خواست آن را امتحان کنند. سپس کنار آتش نشست و از من خواست تا خلاصه صحبتی را که چند لحظه پیش با هم داشتیم، برای جمع بازگو کنم.
برای دقیقهای ساکت ماندم تا بتوانم جملات مناسبی پیدا کنم. سپس به سمت اعضای گروه برگشتم و در حالی که شوق دانستن را در نگاهشان به خوبی احساس میکردم گفتم: "خدامراد گفت که این همه اتفاق که لحظهبهلحظه در اطرافمان رخ میدهد، فقط واکنش و پاسخ دنیا به رفتارها و کنشهای ماست. برعکس آنچه تصور میکنیم دنیا اتفاقی به ما واکنش نشان نمیدهد، بلکه دارد به ما پاسخ کنشها و اعمال ما را برمیگرداند. به نظرم خدامراد میخواهد بگوید که اگر رفتار دنیا نسبت به خودمان را نمیپسندیم و اگر اتفاقات دنیا باب طبعمان نیست، کافی است کنش و رفتار و عمل خودمان در قبال کاینات عوض کنیم. پاسخ دنیا هم متناظر با آن عوض میشود."
من ساکت شده و همراه بقیه به خدامراد خیره شدم. منتظر بودم تا او سخن را ادامه دهد. اما خدامراد ساکت و آرام مشغول نوشیدن دمنوش گیاهی خود بود.
این همه اتفاق که لحظهبهلحظه در اطرافمان رخ میدهد، فقط واکنش و پاسخ دنیا به رفتارها و کنشهای ماست. برعکس آنچه تصور میکنیم دنیا اتفاقی به ما واکنش نشان نمیدهد، بلکه دارد به ما پاسخ کنشها و اعمال ما را برمیگرداند.بعد از مدتی سکوت خدامراد گفت: "جوشاندهای که مینوشید داخلش برگهای گزنه است. گزنه گیاهی است که یک سمتش پرزهایی دارد حاوی یک ماده سوزآور. وقتی آن را دست میزنیم دست را میگزد. برای همین خیلی ها این گیاه را جدی نگرفتهاند و هرگز به عنوان یک سبزی خوردنی با آن برخورد نکردهاند در حالی که در بهبود و کمک به درمان بسیاری از بیماریها معجزه میکند. گزنه میگزد. بسیاری از کنارش میگذرند و اصلا آن را جدی نمی گیرند. در نتیجه خود را از آن محروم میسازند. اما من و بقیه که گزنه را میشناسند به آن احترام میگذارند. برگهایش را با احترام میچینند و به شکلهای مختلف از آن استفاده میکنند. یا چای درست میکنند و یا سوپ و آن را قابل خوردن میسازند. رفتار خودمان را با گیاهی که میگزد عوض میکنیم و پاسخی متفاوت از دنیا میگیرم."
بعد از چند لحظه سکوت یکی از حاضران پرسید: "گزنه چه پاسخی به ما میدهد؟"
خدامراد با تبسم گفت: "برای سرماخوردگی خوب است. برای مشکلات کم خونی مفید است. در درمان عفونتهای مجاری ادراری به درد میخورد و سرشار از مواد معدنی و مغذی است."
سپس خدامراد به پیرمردی که جلوی اجاق نشسته بود و با اشتیاق به خدامراد نگاه میکرد، گفت: "در کاهش قند خون هم بسیار کارساز است."
پسر جوانی که با اشتیاق به لیوان خود نگاه میکرد گفت: "حتما چون میگزد کسی نزدیکش نمیشود! ولی خوب آدم مجبور نیست با دست خالی برگهای آن را بچیند. میتواند از دستکش کمک بگیرد. کافی است شیوهی عمل سبزیچینی خودمان را عوض کنیم. دنیایی از خاصیت به سمتمان سرازیر میشود."
خدامراد صحبتهای جوان را ادامه داد و گفت: "دقیقا این دوست ما به نکتهی مهمی اشاره کردند. به محض تغییر سبک زندگی و شیوه رفتاری ما با دنیا و موجودات دنیا، پاسخهایی که میگیرم هم فرق خواهند کرد. اگر میبینید در زندگی همه با ما سر جنگ دارند و هیچ کس با ما دوست نیست، نباید بلافاصله نتیجه بگیریم که زندگی با ما دشمن شده است و شانسی برای یک زندگی آرام هرگز نصیبمان نخواهد شد. کافی است نوع کنشها و اعمال و عادتهای رفتاریمان را تغییر دهیم. خواهید دید که اتفاقات دنیا به شکلی دیگر رخ میدهند و دیگر خبری از رخ دادن اتفاقات نامطلوب قبلی نیست."
پسر جوانی که کلاه قرمز رنگی به سر داشت و خودش را در یک پتوی کلفت پیچیده بود و مشخص بود که سرما خورده است با خنده گفت: "یاد این دستگاههای خودکار فروش خوردنی در فروشگاههای بزرگ افتادم. وقتی داخل دستگاه پول میاندازی بسته به دکمهای که فشار میدهی محصولی متناظر با آن دکمه نصیبت میشود. اگر دکمه بیسکویت را بزنی هرگز نوشابه تحویل نمیگیری مگر اینکه دستگاه خراب باشد. اما دستگاه دنیا گمان نکنم خراب باشد. پس اگر الان من سرما خوردهام و به این روز افتادهام باید دکمه سرماخودن را فشار داده باشم."
همه با این جمله به خنده افتادند. خدامراد بلافاصله گفت: "چرا که نه؟! شک نکن که عادات تغذیه و تحرک و رفتاری که با بدن خودت داشتهای آن را وادار ساخته تا چنین پاسخی به تو بدهد."
یاد این دستگاههای خودکار فروش خوردنی در فروشگاههای بزرگ افتادم. وقتی داخل دستگاه پول میاندازی بسته به دکمهای که فشار میدهی محصولی متناظر با آن دکمه نصیبت میشود. اگر دکمه بیسکویت را بزنی هرگز نوشابه تحویل نمیگیری مگر اینکه دستگاه خراب باشد. اما دستگاه دنیا گمان نکنم خراب باشد.زنی میانسال از بین جمع گفت: "پس اینکه میگویند بگذار زمان بگذرد همه چیز خود به خود حل میشود چیست؟"
خدامراد گفت: "زمانی برای گذشتن وجود ندارد. اگر صبح شب شود و دوباره شب به صبح تبدیل شود اما در طول این شبانهروز نوع برخورد ما با دنیا عوض نشود و لجوجانه به همان شکل ثابت و خاص قدیمی با زندگی برخورد کنیم زندگی هم جوابهایش عینا مثل قبل خواهد بود. این که میبینیم با گذشت زمان برای خیلیها اوضاع متحول و دگرگون میشود و دنیا دیگر برای خیلیها به صورت قبل نیست و حتی برای بعضی آدمها، اوضاع به کلی عوض میشود، دلیلش فقط این است که به مرور زمان شکل و جنس رفتار و برخورد ما با دنیای اطرافمان عوض میشود و به محض اینکه این اتفاق رخ میدهد پاسخ دنیا نیز بلافاصله با ما عوض میشود.
وقتی دنیا را یک اتفاقکده بدانیم یعنی جایی که اتفاقات بدون دخالت ما آدمها رخ میدهند، در این صورت خود را تسلیم وقایع می کنیم که آنها را خارج از اراده و کنترل خود میپنداریم. اما وقتی دنیا و زندگی را یک پاسخآباد ببینیم در این صورت با اعتمادبهنفس مطمئنیم که برای یافتن جواب مناسب باید الزاما تغییری در یکی از حوزه های فکری یا روانی یا فیزیکی زندگی خود یا در همه آنها ایجاد کنیم. یعنی خیلی خلاصه این که خود را صاحب اختیار زندگی خود میدانیم.
بدیهی است که فقط با این روحیه است که میتوانیم از محدودیتها و قیدها و مرزهای عادی پا فراتر نهیم و برای مسایل زندگیمان دنبال راهحلهای خلاقانه و ابتکاری بگردیم.
باید بپذیریم اتفاقات دنیا اتفاقی نیست و شکل رفتار و سبک زندگی و برخورد ما با دنیا و زندگی در پاسخی که دنیا با اتفاقات خودش به ما میدهد تاثیر مستقیم دارد."
خدامراد ساکت شد و دیگر چیزی نگفت. بعد از مدتی پسری جوان که کنار اجاق نشسته بود و هم نگاهش میکردند ناخودآگاه دستی به موهایش کشید و سعی کرد با انگشتانش آنها را شانه کند. در این هنگام خدامراد با لبخند گفت: "بد نیست بدانید یکی دیگر از خواص جوشانده گزنه براق ساختن مو و جلوگیری از ریزش آن است."
به محض اینکه خدامراد این جمله را گفت، لبخند شادی بر لبان آن پسر جوان نقش بست. انگار فکری به ذهنش رسیده بود!
بدیهی است که فقط با این روحیه است که میتوانیم از محدودیتها و قیدها و مرزهای عادی پا فراتر نهیم و برای مسایل زندگیمان دنبال راهحلهای خلاقانه و ابتکاری بگردیم.
باید بپذیریم اتفاقات دنیا اتفاقی نیست و شکل رفتار و سبک زندگی و برخورد ما با دنیا و زندگی در پاسخی که دنیا با اتفاقات خودش به ما میدهد تاثیر مستقیم دارد.
"فرامرز کوثری"
منبع: مجله موفقیت
|
|
اشتراک در:
پستها (Atom)
به دلیل مسدود شدن سرور Blog*Spot گوگل توسط جمهوری اسلامی!! مجبور به تغییر سرور شدیم، برای مشاهده جدیدترین پستها به آدرس زیر مراجعه کنید
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.
آدرس جدید ما
http://www.labkhandezendegi.com
منتظر دیدگاههای شما عزیزان در سایت "لبخند زندگی" هستیم.
این وبلاگ دیگر فعال نخواهد بود. کلیه مطالب به سایت "لبخند زندگی" منتقل شده است.
شاد و پیروز باشید.